به من آموخت که هیچ چیز ثابت نمیماند
قدرتمند، دیر یا زود ضعیف می شود و ضعیف دیر یا زود قدرت را به دست می گیرد
به من آموخت که کلمات مهم هستند
کلمه می تواند بیمارت کند همچنان که به سادگی شفایت بخشد
به من آموخت که هر فردی، خواسته یا ناخواسته شکاری برای فرد دیگر است
و زبانی که آزادت می کند، همان زبانی است که روزی اسیر و گرفتارت خواهد کرد
همچنان که رودخانه ای که به من لذت می دهد، می تواند برای لذتش من را نیز قربانی خود کند
.
زندگی به من آموخت، آنچه که شادم می کند همان چیزی است که قراراست غمگینم کند
و آنچه غمگینم می کند قرار است روزی، لبخند شادی و رضایت بر چهره ام بنشاند
به من آموخت که سبقت گرفتن به معنای قهرمان بودن و قهرمان شدن نیست
.
زندگی به من آموخت که آنچه من هزینه می کنم، درآمد فرد دیگری است
و درآمدی که به دست می آورم، چیزی است که دیگری تصمیم گرفته است هزینه کند
زندگی به من آموخت که تلاش کردن بدون فهمیدن و فکر کردن، بیهوده تاختن است
و فکر کردن، بدون تلاش کردن و راه رفتن، جز زهدی فریب کارانه نیست
آری زندگی بسیار به من آموخت
شبم از بی ستارگی ، شب گور /
در دلم پرتو ستاره ی دور /
آذرخشم گهی نشانه گرفت /
كه تگرگم به تازیانه گرفت /
بر سرم آشیانه بست كلاغ /
آسمان تیره گشت چون پر زاغ /
مرغ شب خوان كه با دلم می خواند /
رفت و این آشیانه خالی ماند /
آهوان گم شدند در شب دشت /
آه از آن رفتگان بی برگشت
♪♪♫♫♪♪♯ دلگیری ♪♪♫♫♪♪♯
بد کاری دستم میدی از تو دستم میری میدونم آخرشم میمونه بام دلگیری
نمیذاره تاثیری رو دل تو اصلا اینکه من وابستم تو بری میترسم
من واسه چشمات دل تنگم پره میرستم بد شده انگاری حال من نیست دستم
من واسه چشمات دل تنگم پره میرستم بد شده انگاری حال من نیست دستم
دوباره این قلب بی قراره آروم نداره که طاقت بیاره
نگو که چشمات دوسم نداره دوسم نداره
بد کاری دستم میدی از تو دستم میری میدونم آخرشم میمونه بام دلگیری
نمیذاره تاثیری رو دل تو اصلا اینکه من وابستم تو بری میترسم
من واسه چشمات دل تنگم پره میرستم بد شده انگاری حال من نیست دستم
من واسه چشمات دل تنگم پره میرستم بد شده انگاری حال من نیست دستم
درباره این سایت